زني كه به سنتها تف كرد ...
درها را ببنديد و
دامن آنهايي را كه هنوز باكرهاند
با هفت آب بشوئيد
مگر نميدانيد
زني كه به سنتها تف كرد و
بي شرمانه از عشق گفت
لامذهب
لبخندي بر لب دارد
انگار يك كرور فحش !!!
بلند بلند نفرين
آنقدر بلند كه كسي نفسهاي
حسادتان را نشود
فاجعه است... فاجعه
يك چشم به هم زدن
زن و دخترهايتان فاسد و عاشق ميشوند
آنگاه
پيكهايتان را
در لذت زنده بهگور كردن
كدام زن سر ميكشيد
و عقدههاي مردانگيتان را
چگونه باز ميكنيد
بيائيد...
خانهها را يك به يك بگرديد و ...
يادداشتهايش را بسوزانيد
مبادا كس مانيفتش را
از بر كند
نترسيد
درها را بنديد و در خلوت
بي سانسور... صادقانه اعتراف كنيد
بودنمان از صدقهي سر زني است كه
به سنتها تف كرد و ...
نوشته شده از باخی گیان 

شعری زیبا از فردوسی
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
ھمه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مھر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
ھمه بنده ناب یزدان پاک
ھمه دل پر از مھر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نھاد
بزرگی به مردی و فرھنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و ھوش ما
چه شد مھر میھن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
ھمه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
دستت درد نکنه باخی گیان واسه شعرات